چهارسالگیت مباررررک پسرگلم
محمدیاسین جووونم تولدت مباررررک،ان شاا....120 ساله بشی نه صدوبیست سال کمه ان شاا...1000ساله بشی
وااای مامانی چقدرزود روزهاگذشتندوتونازنین من چهارساله شدی،اصلا باورم نمیشه چهارسال اززمینی شدن فرشته ی نازم می گذره الهی مامان فدای توبشه.هنوزلحظه ای روکه به دنیا اومدی جلوی چشمم وقتی به دنیااومدی دوتاعطسه زدی وبه من گفتی مامانی چشم انتظاری بسه من اومدم پیشتون، الهی ،قربونت برم فرشته ی من ،می دونی پسرگلم دلم برای تمام لحظه هایی که کنارمون تنگ شده
دلم تنگه واسه ی نوزادیت، واسه ی غلت زدنات ،واسه ی چهاردست وپاکردنات،دست دسی،سرسری وای برای وقتی که تازه بوسه زدن رویادگرفتی
دلم تنگه واسه ی اولین قدمها یی که تنهایی وبدون کمک هیچکس وهیچ چیز برداشتی ،واسه اولین کلماتی که به زبون آوردی ،واسه مامان گفتن ها
ماشاا...اینقدرشیرین زبون شدی که باورم نمیشه یه روزی کلمات ونامفهوم می گفتی
همین الانم وقتی صحبت می کنی یاشیرین کاری می کنی بغلت می کنم اینقدرمی بوسمت بهت میگم مامان اینطوری صحبت نکن دلم برات تنگ میشه توجواب ،بهم میگی مگه مامان کجامیخوام برم که دلت برام تنگ میشه
(محمدیاسین جوونم خیلی دوستت دارم.)
جمعه1394/5/23
من وبابایی برای پسرنازمون یک جشن کوچولوگرفتیم وکلی خوش گذشت.
جشن تولدبه روایت تصویر:
محمدیاسین جوون دوماه ازتابستون کلاس آمادگی رفتی ،ماشاا....پسرباهوشی دارم کلی شعروآیه بااشاره یادگرفتی نقاش کشیدنتم خیلی بهترشده،مهمتراین که بازیهای گروهی رویادگرفتی
خانمتون خیلی مهربونه توهم خیلی دوستش داری
خانمتون ازشماخیلی تعریف میکنه ،میگه محمدیاسین توبچه های کلاس ازهمه کوچیکتره ولی ماشاا...ازهمه باهوشتره
ازمن خواسته سال دیگه حتما یک مهدکودک خوب توروثبت نام کنم.ان شاا...
حالاچندتاعکس ازجشن پایان کلاس آمادگیت:
وحالادخمل ناز وخوش خنده ی مامان الهی مامان فدای شما دوتاگل نازبشه